محل تبلیغات شما


دختر زیباروی من،
سلام.
حالا که دارم برایت یادداشتی می گذارم،ساعت یک نصف شب است و من در تخت خواب اتاق مجردی ام دراز کشیده ام و تصمیم گرفته ام هرازگاهی، یادداشتی برایت بگذارم، بعدتر، وقتی که به دنیای ما آدمها آمدی و به مقدار کافی بزرگ شده بودی، می توانیم بیشتر دررابطه اشان صحبت کنیم.
یادداشت-بی پرده-شماره یک
نمی دانم اسمش را قانون بگذارم یا نه. دوست ندارم مادر سختگیر و قانون گذاری برای شما به نظر برسم. اما واقعیت این است، کافی است تا از چیزی خوشت بیاید‌، برای به دست آوردنش باید چشمهایت را چیزهای بسیارزیادی ببندی. مادرت عاشق صحنه بود. آدم وقتی عاشق می شود ترس به جانش میافتد. این ترس با ترسهای دیگری که تجربه می کنی کمی فرق می کند. مثل ترس از تاریکی نیست، یا ترس از سوسک و مارمولک و عنکبوتهای بزرگ‌. کمی داستان فرق می کند.
رفتم، یکروز قبل ازینکه بیشتر دیر بشود، جمع کردم و پایم را برای اولین بار گذاشتم توی یک پلاتو. -احتمالن بعد از داشتن تو- ، لذت بخش ترین لحظات عمرم را در پلاتویی در خیابان هفت تیر تهران گذرانده ام‌. در آن ساعتها، گذر عمر احساس نمیشد. هرگز تااینحد از احساسات لذتبخش را نسبت به همکلاسیهایم تجربه نکرده بودم. مثل یک خواب بسیار خوشایند.
حتی، نزدیک بود دل من هم برای دلی که در آن پلاتو لرزیده بود،بلرزد. یک لحظه برای بسته شدن نطفه عشق کفایت می کند. اگر تصمیم به عاشق شدن نداری، باید حسابی مراقب لحظه هایت باشی.لحظه هایت،نگاه هایت،گوشهایت،.
یک روز، نمی دانم چه شد، از دستم در رفت یا آن ترس لعنتی دوباره به سراغم آمد.
استاد آن روز، با بدترین لحن ممکن با من برخورد کرد. دلم شکست. به خانه برگشتم و دیگر پایم را درآن ساختمان نگذاشتم. تمام شد‌. در جای بدی تمام شد. در لحظه بدی تمام شد. هرگز نمیگویم که کمترین تقصیری از جانب من صورت گرفته بود، حالا که ماهها می گذرد، به آن روز که فکر میکنم به نظرم می رسد لحنش آنقدرها هم بد نبود.
مادرت عادت بدی دارد. امیدوارم این عادت را تو از او به ارث نبرده باشی. او میتواند در یک لحظه، همه چیز را رها کند. شاید اصلا روزی تو را هم رها کرد.
راحت دست بر می دارد. دلایل منطقی چندان چشم گیری هم دراینگونه موقع از او نخواهی شنید. دست برداشتن یکجور مرض است. مادرت تو را دوست دارد و امیدوار است تو آدم راحت دست برداری نباشی. امشب حسابی دلم برای آن پلاتو تنگ شده بود و شاید چند لحظه، احساس پشیمانی نزدیک بود مرا دق بدهد. احساس کردم لازم است یادداشتی از این روزها برایت بگذارم، که چیزهایی را که دوست داری،راحت رها نکنی.
بیش از هرچیز،دوستت دارم.
زن پیش از تو
تیر۹۸

آی سی یو-روز دهم-خاله منیژ

که می داند بار آخر است؟ ۱۶آذر۹۸

کافه نادری-کافه شماره 4

یک ,تو ,هم ,کند ,لحظه ,رها ,می کند ,تو را ,فرق می ,راحت دست ,نمی دانم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

reelsmobarve بابیک بروزترینها spenurimun spinricapga جبل بلک Jabal Black حکمت کهن melorinn پیامکر دید در شب