محل تبلیغات شما
ساعت یکُ پنجا دیقه،تاریخ امروزُ که روی فاکتور دیدم،یادم افتاد که چنروز از تولدت گذشته.نشونه خوبیه،انگار داره همه چی عادی میشه.کمتر یادت میفتم.امروز سیزدهمه.ازون سیزدهای نحس خارجی که از صوبش دلم شور میزنه تا بوق سگ.میگن سن آدم بالاترکه میره،خرافاتی ترم میشه.ولی میدونی،زندگی آدما چنسال اولش قشنگه.بعداز یمدت همه چی عادی میشه.قیافه آ تکراری میشن.صداها تکراریه،رنگ لباسا تکراریه،عطرا تکراری ان،آدما تکراری ان،خیابونا تکراریه.حتی دستفروشای توی مترو ام تکراری میشن.اما بین همه این تکراری شدنا،هیچی خطرناکتر از اسمای تکراری نیس!
اینروزا،باندازه همه وقتاییکه صدات نکرده بودم،اسمت باصدای من میپیچه تو سرم.دادمیزنم سرت،میگم بشین!یا میکوبم روی میزُ صدات میکنم که انقد حرف نزن!دست خودم نیست.چنروز پیش یکی از بچه ها بهم گفت قرصای اعصابتونُ عوض کنید.
.
از در چارمین کافه خیابون جمهوری که رفتم داخل،درست توی آکس ورودی،میز صدُبیست،فقط یک دونه صندلی داشت!زیرلب لعنتی که به تمام کافه آی تهران فرستاده بودم که میز تکنفره ندارنُ پس گرفتم. 
دلم خوش بود که اولینباره پامُ اینجا میذارم،بیخبر ازینکه خودم تکراریترین موجودیَم که توی این صدسال این میزُصندلیا به خودشون دیده ن. 
پشت سرم درست توی عقب رفتگی سالن،یه میز بزرگ بود.دور تا دورش پنجره های صدساله رو قاب گرفته بودن با پرده های مخمل قرمز.میشد همونجا تو یکی-مونده-به-آخرین جمعه شهریور،زیر اون آفتاب روبروی درختای نیمه عریون باغ پشتی،کنار گلدونای بنفش حسن یوسف،یه نقطه گذاشت آخر همه چی و مُرد!
فشار آوردم به حافظم،که توی کدوم صفحه از خزعولاتش ازین میز حرفی زده باشه.حساب که کردم،اگه صدسال پیش بوقوع پیوسته بودم،احتمال اینکه امروز صادق رو ببینم روی یکی از صندلیای اون میز،از احتمال دیدن دوباره تو توی این خرابشده،بیشتر بود.احتمالاتُ ولش کن.جون کندیم تا بگذره اونروزا که باس حساب کتاب میکردیم که اگه دوتا تاسُ چارتا تاسُبیخیال!
گفتم که چایم کمرنگ باشه.تیکه دارچینُ داغ داغ انداختم توی لیوان.با نبات.نصفه لیمو رم چدم توش.لعنتی بعد مدتها،یه طعم جدید غسل داد گلومُ.ترکیب نبات زعفرونیُ لیموی تازه و دارچین.البته بازم شک داشتم که جدید باشه،شاید اینیکیَم تکراری بودُ این وسط از حافظه من پاک شده بود.
.
هوا سرد شده.باد میاد.انقد وحشیانه که یکی از تابلوهای پیزوریپایاننامه»پیاده رو رُ کندُ پرت کرد وسط انقلاب.دلم خنک شد.اونطرف چنتا خانوم با چادرچاقچور یه پلاکارد سه متری زرداعتراض» گرفتن دستشون.باد میادُ میپیچه لای هزارمین اعتراضی که این میدون بخودش دیده.
۲۲.۶.۹۸

آی سی یو-روز دهم-خاله منیژ

که می داند بار آخر است؟ ۱۶آذر۹۸

کافه نادری-کافه شماره 4

تکراری ,توی ,یکی ,کافه ,میشه ,میز ,همه چی ,یکی از ,چی عادی ,عادی میشه ,توی این

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Vivian's blog هولوگرام پرینتینگ Symphony of my Life Richard's notes tripunutce خرید اینترنتی یکتا فیلم ، مرکز ساخت کلیپ،سینک ،خدمات میکس و مونتاژ ،آموزش ادیوس قیمت اتصالات پلی اتیلن bicardplasar lcudwebsledre