محل تبلیغات شما

منصفانه نیست. منصفانه نیست که هنوز هم بچه های معصوم و بی گناه را مجبور کنند که بایستند پای تخته ی کلاس و فعل های ماضی را از بر باشند.
ماضی نقلی را، ماضی بعید را، ماضی ساده را.
از صرف افعال ماضی هیچ خوشم نمی آمد. هنوز هم نمی آید. خودت بهتر از من می دانی.
شانزده آذر است. روز دانشجوست. آذر لعنتی، آذر منحوس. گفتم شاید آخرین روزدانشجوی عمرم باشد. چه می داند آدم. خبر ندارد از آینده. اینکه فعل مضارع آدمیزاد می افتد ته چاه گذشته و چندوقت بعدتر که صرفش می کنی، دیگر ساده و نقلی و بعید بودنش چه فرقی باهم دارد؟!
از دانشگاه می زنم بیرون. دلم هوس آش رشته کرده. از همان آش هایی که هیچ وقت باهم نخوردیم. البته بهتر هم شد. فکر کن هربار که می آمدم اینجا آش بخورم، می خواستم یادت بیفتم. هوا را دیدی امروز؟ از صبح نفس تنگه ام شدیدتر از همیشه است. بگویم هوایی ام می کنی نمی خندی؟! هرسال پاییز همین اوضاع است. آذر که می شود دیگر بدتر.
هوا را می گفتم، از تمام آن صفت هایی که آن ده دوازده سال پشت نیمکت های مدرسه نشاندنمان و با زور به خورد مغزمان دادند،
هیچ چیز به درد بخوری به ذهنم نمی رسد. ولش کن. صفت ها را بی خیال. صفت مال از ما بهتران است. مال آن قدبلند مو مشکی کنارت است. بیشترین چیزی که به من رسید، یک ضمیر دوم شخص غایب بود. هوا را می گفتم، آن روز را یادت هست که دیر رسیدی و دور دهانت نارنجی بود؟
یک دستمال کاغذی از جیب مانتویم درآوردم و دور دهانت را پاک کردم. یادت هست دستمال را نشانت دادم که خجالت بکشی؟
آفرین. همان رنگی. همه جای تهران همان رنگی ست. رنگ روغن است انگار. نارنجی پررنگ، نارنجی کمرنگ، زرد و طلایی و .
لعنتی پاییز است دیگر. نفرین هزار دست یخ کرده ی بی جیب مانده پشت سرش.
باران هم می بارد. به اندازه. طوری که انگار یک نفر از آن بالا با قطره چکان می فرستدش پایین. طوریست که از کنار نیمکتمان که رد می شوم، انقدر خیس است که نمی شود رویش نشست. چه می دانستم آن نشستن، نشستن آخر است. چه می دانستم آن نیمکت، نیمکت آخر است.
آدم ها چه می دانند که نیمکت ها از آخرین دیدارها، چه زجری می کشند‌. نیمکت ها می دانند بار آخر است نه؟!
خیلی چیزها در زندگی بار آخرند، بدون اینکه آدم بداند. مثل آن شب که دایی امیر بغلم کرد و دم در خانه شان خداحافظی کردیم و هفته ی بعدش فهمیدم که بار آخر بود.
مثل آن روز که از صبح تا غروب با سولماز توی خیابانها چرخیدیم و از خنده دلمان درد گرفت و چندماه بعدترش، فهمیدم که بار آخر بود.
یا آن روز که عصبانی شدی و گفتی:دفعه دیگه هواشناسی رو چک کن که بارون نباشه!» چه می دانستیم دفعه ی دیگری درکار نبود.
راستی، شنیده ام عینکی شدی؟! می گویند دو نفر که خیلی باهم باشند شبیه هم می شوند. راست می گویندها! انقدر کنارم نگهت داشتم تا شدی شبیه خودم. نمره عینکت چند است؟ خدا کند بالا نباشد. آخر سخت است. فکر کن صبح که بیدار می شوی تا پیدایش نکرده ای نمی توانی چیزی ببینی. آن قدبلند مو مشکی کنارت را‌.
بگذریم. این چیزها خیلی مهم نیست. راستی، تو هم دانشجو بودی امروز؟! درس تو هم باید تمام شده باشد دیگر.
لپتاپ توی کوله ام انقدر سنگین است که انگار یک نفر از پشت گردنم گرفته و می کشدم عقب‌. انقدر عقب که گذشته ساده و ماضی بعید و ماضی استمراری را نمی شود تشخیص داد. حساب که می کنم هشت سال از آن آخرین آذر می گذرد، یازده سال از آن اولین آذر می گذرد، زندگی وقتی گذشت، گذشت. دیروز می نشینده کنار پریروز و پریروز هم می نشیند کنار عصر حجر. همه شان آخر سر جمع می شوند روی سر ماضی بعید. یادت هست می گفتم غصه ادبیات را نخور؟ می دانستم که مزخرفاتش هیچ کجای زندگی به کار آدمیزاد نمی آید. ته تهش، چار خط شعر عاشقانه بلد باشی و در دل هر قدبلند مشکی که سر راهت می آید مثل قند آبشان کنی. می رسم جلوی در بازارچه. دلم هوس آش رشته دارد. می روم انتهای بازارچه. زن، یک کاسه آش برایم می ریزد و می گذارد روی میز.
یک نفر با قطره چکان از آن بالا چند قطره آب مقطر می چکاند توی کاسه ام. همش می زنم. پیازداغهایش می پیچند لای سبزی نعنا و هم می خورند لای سفیدی کشکش. هنوز عاشق ترکیب کردن رنگهام. قاشق اول را که می گذارم در دهانم، داغیش زبانم را می سوزاند. عاشقی از سرم می پرد. جوری که تا قاشق آخر، چیزی از طعمش نمی فهمم. یک دستمال کاغذی گذاشته توی سینی. دور دهانم را پاک می کنم. دستمال را باز می کنم. سبز است. سبز کمرنگ.سبز پررنگ.رنگ روغن است. هزارمین دستمال آشی شده ی اینجاست. شایدهم ده هزارمینش. یا صدهزارمین. ولش کن. مهم نیست. آدم خودش مهمتر است.
چه می دانم. شاید آخرین روز دانشجوی زندگی ام باشد. شاید اصلا آخرین آش زندگی ام باشد.
خیلی چیزها در زندگی بار آخرند، بدون اینکه آدم بداند.
۱۶.۹.۹۸

آی سی یو-روز دهم-خاله منیژ

که می داند بار آخر است؟ ۱۶آذر۹۸

کافه نادری-کافه شماره 4

نمی ,هم ,ماضی ,آخر ,یک ,ام ,چه می ,که می ,هم می ,بار آخر ,از آن

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Clyde's receptions decamquimag amsformorne siaknesexman cartmingtawood وبلاگ باغ تنگه «باقرتنگه» baghertange/baghtanghe veblog پرموب - مرجع دانلود نرم افزار و بازیهای موبایل buddvovlizi شوخیه مگه Daniel's blog